داستان عاشقانه فریبا و سهیل

❤بارون عشق❤

کلاس دوم راهنمایی بودم که کلیه هام عفونت کرد و از دستشون دادم بعد از از دست دادن کلیه هام تا مدتی تو ی نوبت بودم تا یه کلیه که به من بخوره برام پیدا بشه باید خیلی چیزا رو نمی خوردم وماهی دوبار دیالیز بشم خیلی روزای سختی رو می گذروندم درد رفت و امد تو بیمارستان اشکای مامانم وضع زندگیم حسابی بهم ریخته بود ولی با همه این ها سعی می کردم به همه نشون بدم که کاملا خوبم وهیچ مشکلی ندارم بدم میومد که برام  دل بسوزونن در این بین متوجه شدم پسرخالم دوستم داره اما من خیلی بچه تر از این بودم  که درکش کنم اما اون با سر سختی سعی داشت به من نزدیک بشه بابام گفته بود که خودش دست به کار میشه و بهم کلیه میده اما کلیش بهم نخورد وضع مالی خوبی داشتیم بابام حاضر بود به هر قیمتی برام کلیه جور کنه اما گروه خونی من گیر نمی یومد یه سال با دردم  گذروندم تا اینکه گفتن کلیه پیدا کردن و در عرض یک هفته همه چیز رو روبه راه کردن.

بعد از عمل متوجه شدم کلیه ای رو که بهم دادن یکی از کلیه های سهیل پسر خالمه شاید خیلی بی رحم بودم اما این کارش باعث شد بیشتر ازش بدم بیاد تا بردنم خونه اومد دیدنم بی ادبی بود که ردش کنم و جوابش رو ندم اونم تا تنها شدیم بهم گفت که نمی تونه بدون من دووم بیاره و ازم خواستگاری کرد.

خانوادم چون سهل رو دوست داشتن موافقت کردن ولی جواب اخر رو بر عهده ی خودم گذاشتن منم که احساس کردم مدیونش هستم قبول کردم شوهر خالم جشن نامزدی محشری برامون گرفت و قرار شد تا من دیپلم بگیرم نامزد باشیم بعد یه راست عقد و عروسی کنیم زمان به سرعت می گذشت ومن کم کم عاشقش شدم جونمون واسه هم در می رفت یا من خونه اونا بودم یا اون خونه ما وقتی هم که بوشهر بود تا برگرده شیراز تلفن از دستمون نمی افتاد(دانشجو بوشهر بود) پنج سال گذشت تا پارسال که قرار بود 28 شهریور توی باغ پارمیس شیراز عروسی کنیم کلیپ عروسیمون رو کامل کرده بودیم جهیزیه ی منو چیده بودیم بهترین روزای زندگی مون رو می گذروندیم صبح تا شب با هم بودیم یه روز که 8 روز تا عروسیمون مونده بود با هم تنها خونه ی خاله اینا بودیم که سهیل ازم خواسته ی غیر معقول کرد منم به شوخی گرفتم فکر کردم کسی خونه نیست پس جیغ زدم و رفتم تو سالن چند دقیقه با هم دعوا کردیم اما دعوایی سراسر لذت بعد یه دفعه عمه سهیل اومد مثل اینکه مقداری از بحث ما رو شنیده بود و سریع با من برخورد کرد و گفت چه معنی میده که زن در مقابل شوهرش ایستادگی کنه منم که انتظار داشتم سهیل ازم دفاع کنه با گریه قهر کردم و رفتم خونه بابام بر خلاف اتنظارم موضوع جدی شد و مراسم رو بهم زدن حالا من دیگه سهیل رو دوست داشتم تمام ارزو هام  رو در قلب اون می دیدم پس نمی تونستم بپذیرم که دیگه با هم نخواهیم بود رفتم عذر خواهی کردم اما نپذیرفت مدتی گیر دادم که چرا تو که 5 سال صبر کرده بودی 8 روز چیزی نبود اما اون خیلی جدی گفت که فریبا از زندگی من برو دیگه تورو نمی خوام وقتی اینو بهم می گفت خودش هم گریه می کرد چند بار دیگه هم ازش خواستم تا باز باهم باشیم اما اون هر بار گفت که دیگه منو نمی خواد تا 27 روز حتی یه کلمه هم حرف نزدم تا اینکه تصمیم گرفتم دوباره زندگی کنم هنوز جونم واسه سهیل در می رفت اما چاره ای نداشتم حتی جواب تلفنم رو هم نمی داد دست به دامن همه دنیا شده بودم تا فقط بفهمم چرا هیچ کس جواب درستی بهم نمی داد خواهر سهیل هم فقط می گفت خودت رو بدبخت نکن و به پای سهیل نشین.

یه سال دیگه هم گذشت تا اینکه خالم ازم خواست تا همراش برم خواستگاری اونم خواستگاری دوست خودم منم اول کلی بهم ریختم بعد قبول کردم که برم اما رفتنم همانا وبهم ریختن مراسم همانا اما این ماجرا هم گذشت.

قرار بود دیروز من با بچه های فامیل برم ترکیه که به خاطر یه سری مشکلات لغو شد اما تا برگشتم خونه مامانم که به زور اجازه داده بود به جای اینکه خوشحال بشه ناراحت شد منم به کلی جا خوردم  بعد خواهرم با شوق پرید جلو و گفت فریبا لباسمو ببین واسه عروسی سهیل گرفتم منم جا خوردم و تازه فهمیدم ماجرا از چه قراره می خواستن منو بفرستن که تو عروسی عشقم نباشم اما من می خوام فردا برم و تو عروسیش شرکت کنم و میدنم با این کار قلبم از کار می افته اما اونم باید زجر منو ببینه ولی امیدوارم 

 

خوش بخت بشه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





|سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:,| 8:47 AM|*shabnam*|

Shik Them